Sunday, November 07, 2004

از صبر تا فریاد

سلام به همه دوستای خوبم، میدونم که یه خورده تاخیر دارم ولی چند روز پیش یه مقاله ای را توی مجله چلچراغ خوندم که خیلی نظرمو جلب کرد، این نوشته جالب مال خانوم ستوده شعرباف است که من با اجازه ایشان براتون میتویسمش
..... از صبر تا فریاد
نامش برای اولین بار شنیده میشد
محمد (ص) گفته بود: "علی(ع)! در تو شباهتی به عیسی بن مریم است." علی (ع) خندید و محمد (ص) را خنداند. زهرا گفت:" نام این کودک را چه بگذاریم؟" علی (ع) گفت:" به انتخاب رسول خدا باشد"و سکوت شد یه احترام محمد(ص) . درست نیمه رمضان بود که کودک به دنیا آمد، محمد (ص) در گوشش اذان گفت و بلندتر خواند:" اسمش را حسن میگذاریم. نیکی ها و زیبایی ها برای حسن (ع) است." و نام حسن(ع) برای اولین بار بر فراز شبه جزیره شنیده شد. نام جدیدی بود. در جاهلیت کسی این نام را نمی شناخت. نام حسن(ع) از دهان محمد (ص) بیرون آمد. خانه ای که از خشتهایش صدای " حق حق " می آمد
محمد(ص) گفته بود:" شکوه و بزرگی و سیادت من برای حسن(ع) است." و حسن(ع) در خانه ای پا گرفت که از خشتهایش هم صدای " حق حق " می آمد. حسن(ع) در خانه ای پاگرفت که مردش علی(ع) بود و زنش زهرا (س). حسن(ع) در خانه ای پاگرفت که نفس محمد(ص) صدای خدا بود و سخن محمد(ص) سخن خدا. حسن(ع) در خانه ای قد علم کرد که صدای خدا از آن شنیده می شد
محمد(ص) گفته بود:" تو از جهت منظر و اخلاق شبیه منی" حسن (ع) مثل محمد (ص) راه می رفتمثل او می نشست و مثل او می خندید. کودکی حسن(ع) روی زانوهای محمد(ص) گذشت و جوانیش در آغوش علی(ع). علی(ع) ، مرد کارزار، مرد خدا، مرد شمشیر و شمشاد و حسن (ع) نیز مثل علی (ع) شد
اسم خدا روی انگشتر حسن(ع) محمد(ص) که از دنیا رفت، تنهایی و سکوت مهمان در و دیوارهای خانه شد. علی(ع) خلیفه نبود، علی(ع) و سکوت ، علی(ع) و سکوت، علی(ع) و سکوت ..... و این صبر و سکوت را حسن یاد می گرفت. مثل علی(ع) کار می کرد، مثل علی(ع) نماز می خوند و مثل علی(ع) ...... علی(ع) مرد تسبیح بود، مرد چاه بود، مرد نان، مرد میدان بود. حسن(ع) از علی (ع) یاد می گرفت. رو انگشتر حسن(ع) حک شده بود" العزه الله ". انگار عاشقی های حسن(ع) هم مثل عاشقی های علی(ع) بود. عطر خوب همسایگی مهر و پیشانی
ماه رمضان برای حسن(ع) عطر آشنایی داشت. یاد محمد هر صبح و غروب در دلش می نشست. شب قدر طعم بهتری داشت، طعم شیرین خدا. عطر خوب همسایگی مهر و پیشانی. شب نزول قرآن، شب خدا، شب صدای جبرئیل، شب نزدیکی به آسمان. و حسن(ع) متولد رمضان بود و قدر رمضان را می دانست. عشق به رمضان را محمد یادش داده بود. شب قدر بهترین شب رمضان بود، بهترین شب خدا بود و حسن(ع) چقدر عاشقانه شب را می فهمید. پیشانی مهتابی غرق در خون شب، شب 19 رمضان، سال چهلم هجری، کوچه های خاموش کوفه، شب قدر، شب قرآن. حسن(ع) بود و شب بیداری. کسی از اهل خانه خواب نبود، حسین(ع) آنطرف بود و علی(ع) هم راهی مسجد کوفه بود. علی(ع) رفت در سیاهی کوچه پس کوچه های کوفه، رفت و دیگر ............... حسن(ع) کمی دیرتر به دنبال علی(ع) رفت. مسجد کوفه توی جهل، توی تاریکی بود، و حالا .... حسرت عمیقی بر نگاه مردم نشسته بود، حسرت اینکه علی(ع) دیگر ...... حسرت اینکه علی(ع) غرق در خون است. شمشیر خونین گوشه ای از مسجد بود و نجوای" به خدای کعبه رستگار شدم" از دهان علی(ع) بیرون می آمد و دیوار مسجد را می لرزاند. صدای علی(ع) خاموش نمی ماند
دو شب بعد، که انگار به اندازه هزار سال گذشت، علی(ع) رفت. خندان و با نوای " فزت و رب الکعبه ..." بر لب. کوفه نفرین شده بود انگار. صدای فریاد و گریه از توی کوچه آمد . کسی فریاد زد:" وای مردم علی(ع) را در نماز کشتند ...." صدای بی باوری گفت:" اه، مگر علی نماز هم می خواند؟!" و این همان نفرین بود، علی(ع) مرد شمشیر و شمشاد، مرد آب و آینه، چشمهایش را بسته بود و توی کوچه ... چشمهای حسن(ع) جوشید از اشک و صدایش لرزید:" وای از این نامردمان....." و ناگهان حسن(ع) به یاد جمله محمد(ص) افتاد که گفته بود:" علی (ع) در تو شباهتی به عیسی بن مریم(ع) است." فاطمه ستوده شعرباف

1 comment:

محمدرضا said...

سلام رفيق
كجايي؟ كم پيدا؟
چي بگم ؟
از علي گفتي...از عشق گفتي و از كمال
چيزي نميمونه جز آرزوي رسيدن به جايي كه بتونيم نور و روشنايي حضور علي رو اونجا حس كنيم
شاد باشي و پايدار
تا هميشه
تا ابد.