Tuesday, January 25, 2005

بی شک او بی من خواهد زیست
من نیز بی او به یقین خواهم زیست
لیک در این میان
زندگی
این خود زندگی ست که لب چشمه
اتشناک می ماند

Sunday, January 23, 2005

Dance me to your beauty with burning violin
Dance me through the panic till I'm gathered safely in,
Life me like an alive branch & be my home word Dave
Dance me to the end of love


Monday, January 17, 2005

تنها
ایستاده بی فریاد
حتماً
با خاطره زنی که در بسترش
می خوابید
با خاطره ای از کودکی
زنی که در بسترش
می خوابید
حسرت می خورد
لابد
بانگاهی به زمین
زنی که بی او در بسترش
می خوابد
Reveil man soleil
I dwell in you know you’re true
My body is your movement.
A cause du soleil
We’re living here, we suffer dear
Let’s start new life today
We’re gliding into light and love across an everlasting pasture.
Into the everlasting future.
Nous sommes du soleil
Ie reveil
Now I will forever rise


Frank Bornemann

Wednesday, January 05, 2005

سلام به همه، راستش این مدت گذشته خیلی سرم شلوغ بود و نتونستم بنویسم ولی از این به بعد تصمیم گرفتم روزهای فرد هفته حتماً یه چیزی بنویسم
راستش بخش فنی دفتری که من توش کار میکنم به بیلبورد داره که هر از گاهی همکارا نوشته های خوشگلی روش مینویسن دیروز صبح که رفتم سر کار دیدم یکی از همکارامون که آدم خیلی خوش ذوقی هستش یه نوشته خوشگل نوشته که از دلم نیومد منم اوون نوشته رو اینجا نیارم.

عشقبازی به همین آسانیست
شاعری با کلماتی شیرین
دست آرام و نوازش بخش، روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دل آرام و تسلا
و مسیحای کسی یا جمعی

عشقبازی به همین آسانیست
که دل را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند

عشقبازی به همین آسانیست
هرکه با پیش سلامی اول صبح
هرکه با پزش و پیغامی بارهگذری
هرکه با خواندن شعری کوناه، با لحنی خوش
نمک خنده بر چهره در لحظه کار
عرضه سالم کالایی ارزان به همه
لقمه نان گوارایی از راه حلال
و رکویی و سجودی با نیت شکر

آری عشقبازی به همین آسانیست