Thursday, September 28, 2006

گردو.......... شيکستم

اين نوشته خوشگل که می بينین از وبلاگ مهديس امانت گرفته شده. من که خيلی ازش خوشم اوومد اميدوارم که شما هم خوشتون بياد

از دور برايت دست تکان ميدهم.لبخند ميزنی.لبخند ميزنم.باز مثل هميشه قند شادی ديدارت تو دلم آب ميشه
سلام
هنوز طوری نگام ميکنی انگار خيلی کوچيکم.هنوز طوری کنارم واميستی تا راحت تر از بالا نگام کنی
راست ميگی!!!تو بزرگ شدی و من هنوز سرگرم شادی کودک درونم هستم.راست ميگی.تو يه آدم بزرگی چون نگاهت رو دنيا ثابت مونده.تو آدم بزرگی چون هميشه خسته ای.آدم بزرگي.چون منو نميبينی
کاش من بزرگ نشم وکاشکی تو هم بچه بشی
بگذريم
کنارت قذم ميزنم.لبخند ميزنيم
بيا يه بازی بکنيم
ميخندي.هميشه به حرفام ميخندی
چه بازی
بازی؟زندگی خودش يه بازيه.ما هممون بازيگريم
ميگی:يه بازی که من رييس باشم
ميگم:بازی من رييس نداره
ميگی:يه بازی.که برنده اش من باشم
ميگم:برای برنده شدن تلاش کن
باز هم مثل هميشه.عشق برنده شدن.عشق بزگ بودن.عشق اولين بودن
گردو...شيکستم.چطوره
ميخندی.سر تکان ميدهی.شادی بازی تو دلم پر ميکشه.تو باز هم ميخندی
مسرورانه ميدوم.در چند قدمی ات می ايستم.ميدونم ميخوای خودت شروع کننده بازی باشی.منتظر ميايستم
گردو...شيکستم
قدم به قدم.لحظه به لحظه.رو در رو...نزديک ميشويم...گردو...شيکستم
و باز هم نزديک تر...گردو....و نزديک تر...شيکستم
آخر بازی نزديکه.ما هم به هم نزديکيم.اما...تو نگرانی
نگاهم به نگاهت.نگاهت روی کفشهايمان ثابت مونده
اين قدم آخره.اين قدمو که برداری با قدم بعدی من برنده ميشم
آخ...سنگينيه پايت روی پايم حس ميکنم.به کفشم که زير پات خاکی شده نگاه ميکنم
ولی تو تقلب کردی
ميخندی.باز هم ميخندی
بهت ميگم:برنده شدن به هر قيمتی
باز طوری می ايستی که بلند تر جلوه کنی.تا بيشتر از بالا نگام کنی
انگار قانون جنگل تنها دليل خنده برای تو ست
پام زير سنگينيه شکوه ننگين پيروزيت قفل شده...ولی آرام آرام بال هام از هم باز ميشن..بال ميگيرم.پرواز ميکنم...تو هم ديگه نميخندی...بهت زده به آغاز پروازم خيره شدی
بالا ميرم کمی بالا تر و باز هم بالا تر.دیگه از تو هم بلند ترشدم.حالا اين منم که از اوج نگات ميکنم
خداحافظ رفيق.فکر کنم خيلی بزرگ تر از اين باشم که باهات گردو شکستم بازی کنم.من بال ميگيرم ميرم..تو بمون با دلخوشی کاذب زندگيت..تو بمون با حسرت يک دل پاک که پر گرفت

Thursday, September 21, 2006


عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه نداشتن کسي است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم محبت بياموزي

عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه يخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست

عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه به دست فراموشي سپردن قشنگ ترين احساس زندگي است

عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه ناتمام ماندن قشنگترين داستان زندگي است که مجبوري آخرش را با جدايي به سرانجام برساني