Sunday, April 16, 2006

داستان يار هميشگی عشق و ديوانگی

بچه ها همه دور هم جمع بودن، ذکاوت گفت "بيايين بازی کنيم، مثل قايم موشک!". ديوانگی فرياد زد "آره قبوله، من چشم می زارم." چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگرده همه قبول کردن. ديوانگی چشم هاش رو بست و شروع کرد به شمردن "يک ... دو .... سه ...!" همه داشتن دنبال جا می گشتن تا قايم بشن. نظافت خودش رو به شاخه ها آويزون کرد. خيانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی شد. اصالت به ميان ابر ها رفت و هوس به سمت مرکز زمين راه افتاد. دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت به اعماق دريا رفت! طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت. حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق. آرام آرام همه قايم شدن و ديوانگی هم همچنان داشت می شمرد. "هفتاد و سه .... هفتاد و چهار ....!" اما عشق هنوز معطل بود و نمی دونست کجا بايد بره. تعجبی هم نداره قايم کردن عشق خيلی سختِ. ديوانگی داشت به عدد 100 نزديک می شد که عشق رفت وسط يک دسته گل رز و آرام نشست. ديوانگی فرياد زد دارم ميام ....! همون اول کار تنبلی را پيدا کرد، تنبلی اصلاً تلاش نکرده بود تا قايم بشه! بعد هم نظافت را يافت و خلاصه نوبت به ديگران رسيد اما از عشق خبری نبود. ديوانگی ديگه خسته شده بود که حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت "عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است." ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت به داخل گلهای رز فرو کرد
صدای ناله ای بلند شد. عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد دستهايش جلوی صورتش گرفته بود و از بين انگشتانش خون می ريخت. شاخه های درخت چشمان عشق رو کور کرده بود. ديوانگی که خيلی ترسيده بود با شرمندگی گفت "حالا من چيکار کنم؟ چگونه می تونم جبران کنم؟" عشق جواب داد "مهم نيست دوست من، تو ديگه نمی تونی کاری بکنی، فقط ازت می خوام که از به بعد يار من باشی. همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم"
و از همان روز تا هميشه عشق و ديوانگی همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند.

Sunday, April 09, 2006

خوابی زيبا

احساس کردم خواستنی شده ام
احساس کردم ديده شده ام
احساس کردم باز هم می توانم شکوفا شوم
احساس کردم کسی هست که از من مهر بخواهد
اميد درونم را گرم کرد و همچون نسيمی به صورتم نواخت
تمام شد
.
.
.
.
.
.
.
خواب زيبايي بود

نوشته بالا رو يکی از بهترين دوستانم، نيما نوشته بود که همين تعطيلات عيدی که گذشت برام خوند و منم با اجازه اوون اينجا نوشتمش.