Monday, April 11, 2005

جای ماندن ماند، جای ماندن اینجا نیست
بین راه و گمراهی جای ماندن ما نیست

ما دو ماهی کوچک در درون هم غرقیم
ماهیان کوچک را احتیاج دریا نیست

قصه دو زنبیلیم، پر زنان و سیب و خون
داستان عشق ما در کتاب دنیا نیست

دست من پر از چاقو، دست تو پر از سیب است
دست من پر از خونست، دست تو چراغانیست

روی صندلیهامان جای هردومان خالیست
رد خونی از من هست، ردی از تو اما نیست

تو سپیدی محض ، من سیاهی مطلق
گردش شب و روزیم حرف زشت و زیبا نیست

ما دو خانه برفی زیر نور خورشیدیم
آب می شویم، اما مرگ در تن ما نیست