Wednesday, December 01, 2004

نوشته روی دیوار

مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت، زنبیل سنگین رو داخل خانه کشید
پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و میخواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده، به مادرش بگوید
وقتی مادرش را دید به او گفت: مامان، مامان! وقتی من داشتم تو حیاط بازی میکردم و بابا داشت با تلفن صحبت میکرد
تامی با یه ماژیک روی دیوار اطاقی را که شما تازه رنگش کرده اید، خط خطی کرد!
مادر آهی کشید و فریاد زد: حالا تامی کجاست؟ و رفت به اطاق تامی کوچولو
تامی از ترس زیر تخت خوابش قایم شده بود، وقتی مادر او را پیدا کرد، سر او داد کشید: تو پسر خیلی بدی هستی. و بعد تمام ماژیکهایش را شکست و ریخت توی سطل آشغال.
تامی از غصه گریه کرد
ده دقیقه بعد وقتی مادر اطاق پذیرایی شد، قلبش گرفت و اشک از چشماش سرازیر شد
تامی روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و درون قلب نوشته بود: مادر دوستت دارم
مادر درحالیکه اشک میریخت به آشپزخانه برگشت و یک تابلوی خالی با خود آورد و آن را دور قلب آویزان کرد
بعد از آن، مادر هر روز به آن اطاق میرفت و با مهربانی به تابلو نگاه میکرد

No comments: