Wednesday, August 19, 2009

عشق و عاشقی و دوست داشتن، کلمات زيبايي که اين روز ها فقط توی کتاب ها و قصه های فارسی ديده می شوند

جالبه که هميشه وقتی يک چيز خوب، اتفاق و يا داستان خوب توی زندگيمون تموم می شه فکر می کنيم که ديگه لنگه اش تکرار نمی شه و خيلی ناراحت می شيم. يه مدتی می ريم توی لاک خودمون و خيلی منطقی با همه چيز رفتار می کنيم. کار، درس، ورزش، تفريح، سرگرمی، مهمانی، مسافرت با دوستان و خانواده و ....، بدون هيچ گونه هيجان و دغدغه خيلی زياد - بی تفاوت نسبت به همه چيز - همه و همه رو يا به يک اندازه دوست داری و يا به يک اندازه ازشون بدت مياد. به مرور زمان اين داستان ها خيلی عادی و روزمره می شوند و ما به دنبال يک نوع هيجان شديد تر سراغ تفريح ها و مسافرت های جالب می ريم – چيزی که چالش جديدی برامون باشه، چيزی که معنی و انگيزه جديد، متفاوت و محکمی برامون ايجاد بکنه.

.................... لابه لای همه و همه ی اين تفريح ها و مسافرت ها و برنامه ها، اوون ارتباط خاصی که دلمون رو گير بندازه، توی هر نوع موقعيتی که می خواهيم باشيم، پيدامون می کنه!! يک هيجان، انگيزه و شور و شوق شديد به زندگی روزمره مون اضافه می شه!! برای اينکه بتونيم براش وقت کافی بگذاريم و ازش لذت ببريم، يا از انجام يک سری از کارهامون دست برمی داريم و يا اينکه کارهامون رو فشرده تر تموم می کنيم - جز اوون شور و شوق و هيجان و نهايتاً لذت، چيز ديگه ای رو نمی بينيم، تمام حواسمون رو اوون پر می کنه

چه کوتاه مدت و چه بلند مدت، ولی با اين حال همه چيز با انرژی بسيار بالاتر از حالت نرمال انجام می شه. مادامی که احساس درونيمون ما را در طی اين مسير و گذران وقت با محرک جديد همراهی می کنه، همه چيز خوب پيش می رود.

از لحظه ای که شک می کنيم، ترک ها شکل می گيرند. و گذران زمان و فکر منطقی و بدوور از احساس، نه تنها ترک ها رو ترميم نمی کنه بلکه عمقشو ن رو هم بيشتر می کنه. نهايتاً آنچه بود و نبود به يکباره پايين می آيد. فقط با تجربه های قبليمون شايد بتونيم از مووندن زيرش فرار بکنيم

حالا چرا ترک می خوره؟!! شايد چون نسبت عمقش به زمان مناسب نبود، شايد چون خودش نامناسب بود و کشش اين همه فشار و انتظار رو نداشت، شايد عوامل محيطی و خارجی اثر خوبی نداشتند و شايد هم اوون محرک و هيجان شديد - عشق - آنچنان چشم و گوش ما رو بسته بود که توان ارزيابی درست رو نداشتيم که ببينيم بستر مناسبی برای ساختن داستانی بر اساس دل و احساس وجود نداره

جای خالی آنچه که در اثر ترک بزرگ، و عميق بوجود می آيد، مستلزم هزينه و زمان هنگفتی ست تا پر بشه و خوب مسلماً هرگز به شکل روز اول خود باز نخواهد گشت

.

.

.

.

و باز هم آن لووپ منطقی آغاز می شود

چند روزی ست که لوپ منطقی من باز هم آغاز شده

با اين همه شکستگی، ترک و وصله-پيله به کجا می روم

نمی دانم

فقط می روم

چرا که نمی خواهم ببينم که اين روزمرگی ست که مرا هم همچون شمار کثيری از آدمهای ديگه با خود به زور می بردم

No comments: