روزی که رفت از ياد، روزی که ماند بر ياد
يادش به خير آن روز که دخترکی بود با چهره ای معصوم، صدايي مهربان، دلی پاک، ادعايي از فهم و تجربه و سخنانی از عشق با حرکاتی گه گدار آزارنده
گم در گمراهه های سن
هجده سالگی، سن شور و شوق جوانی
سن ادعا ها
.
.
.
يکی بود باهات صحبت از عشق می کرد
ولی ناگهان ديگه نگاه هاش با تو نبود
انگاری يکی نگاهاشو دزديده بود
يکی ديگه مثل من، اما يه شش - هفت سالی پر تر
کسی که شش – هفت سال قبل تر جای من بود
.
.
.
نمی دونم شايد هم خودش نگاهاشو دزديده بود
.
.
ولی آخه چرا
؟
!
ترس، ترس رو در رو شدن با گمگشتگی در ادعاها
ادعا های فهم و تجربه
.
.
می گفت تو زيادی حساسی
ما با هم دوست هستيم
.
.
.
من در گرو هفت و هشت درک دوستی بودم که
يهو همونی که می گفت دوستت هستش . . . . نيست شد . . . . . . يک ماه . . . . چند ماه
.
.
.
يکی گفت دوستی يعنی همديگه رو شناختن
يعنی وقتی حوصله ات سر رفت، به دوستت زنگ می زنی تا احساس تنهايي نکنی
.
.
گفت، گذشت اوون دوران که دوستی معرفت بود
و عشق مسئوايت بود نه فقط شهوت
.
.
.
رفت اوون معرفت ها
غم بود و غصه
به قول نامجو، روزی که ريد دختر همسايه
احساس غريبی بود
.
.
.
دخترک رفته بود و با خودش اعتماد رو هم برده بود
و دوباره ساختن اعتماد رفته مستلزم زمان طولانی بود
.
.
درست بود يا غلط
نمی دانم
احساس بود
.
.
.
گذشت سال ها، شد اتفاق ها
دخترک برگشت با داستان ها
ادعا کرد دوستی اش را، صميميت را
ای داد و بی داد از حماقت ها
حماقت های جوانی، حماقت های يک دل ساده
و زمان از دست رفته
.
.
.
دوستی
دوستان
دوستی دوستان
توی شادی ها و غم ها
.
.
.
پسرک با دختری از دوستان دخترک دوست شد
می خواست دوستی کنه
.
.
آدمها فرق کرده اند
شرايط فرق کرده اند
تجربه ها
.
.
.
دوستی علامت خوبيه واسه قايم شدن از ترس ها و رسوايي ها
ترس گمگشتگی در ادعا ها
.
.
.
امان از دل رسوا و ساده
امان از بی تجربگی
امان از اعتماد در کنار ترس از اعتماد
و نياز به اعتماد
!
امان از عشق و بازی های شيرين اش
و جو گيري ها
.
.
.
عشق
.
.
!
کدام عشق
کدام دوستی
کدام ادعا
.
.
.
.
زمانه عوض شده
زمانه ای که ادعا ها بی مسئوليت
زمانه ای که گفته ها بی ماليات
زمانه ی گم شدن در منم منم ها
زمانه عدد دادن ها
نمره بيست، نوزده، هجده، هفتده ....... مشروط
زمانه ی توجيه های احمدی
زمانه تضاد
.
.
.
تا باد چنين باد، داد و بی داد
تا باد چنين باد