دوستی داشتم که بهم نوشتن رو یاد داد. حدود 7 سال پیش با روح بزرگ و لطیفش آشنا شدم. دوستی که احساس را قشنگ تعبیر می کرد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.........
می کرد؟
.
.
.
آره متاسفانه می کرد
........
اوون دوست دیگه از دیروز تو جمع مون نیست
دیروز تصمیم گرفت که دیگه دنبال قطعات گم شده رویاش نگرده.
نیما گمشده دیروز تصمیم گرفت که خانواده و دوستانش رو ترک کنه.
درسته که دیگه خودش پیشمون نیست، ولی خودش همیشه تو قلبمونه
به یاد اولین و بزرگ ترین مشوق نوشته هام و وبلاگم
........
اوون دوست دیگه از دیروز تو جمع مون نیست
دیروز تصمیم گرفت که دیگه دنبال قطعات گم شده رویاش نگرده.
نیما گمشده دیروز تصمیم گرفت که خانواده و دوستانش رو ترک کنه.
درسته که دیگه خودش پیشمون نیست، ولی خودش همیشه تو قلبمونه
به یاد اولین و بزرگ ترین مشوق نوشته هام و وبلاگم
2 comments:
انگار دز مسیری از تجسم ÷رواز بود که یکروز آن ÷رنده نمایان شد/انگار از خطوط سبز تخیل بودند...دلم براش تنگ شده مسعود
مسعود ما می خوایم هر یادگاری از نیما داریم جمع کنیم و یه جور آلبوم یادبود ازش داشته باشیم..اگه دست نوشته ای مثل همین یا عکس یا مطلبی ازش داری ممنون میشیم که در اختیار ما بذاری تا بعد از نسخه برداری ازش دوباره همراه با کل مجموعه یه مجموعه خاطرات ازش نگه داریم برای خودمون...
Post a Comment