Sunday, May 22, 2005

سلام ، راستش رو بخواهين این مطلب رو توی اتوبوس، بین مسیر تهران تبریز نوشتم. یه مدتیه که ذهنم خیلی مشغوله تا اینکه بالاخره امروز بعد از یه جرو بحث کوچیک و دیدن یه فیلم نسبتاً قدیمی ایرانی کلی تو فکر فرو رفتم که جداً چرا خیلی از ماها فکر میکنیم که کار درست رو ما انجام میدیم و مسیر درست رو ما میشناسیم و داریم توش حرکت میکنیم و کار و مسیر بقیه که با مال ما فرق داره اشتباهه.! فقط وقتهایی که سرمون خلوته و حوصله داریم پای دلایل متفاوت بودن کار و مسیر دیگران میشینیم، اوونم فقط بخاطر اینکه نشون بدیم ماهم میتونیم ادای آدمهای متمدن رو در بیاریم، ولی حیف که هنوز چیزی از اوون دلایل نگذشته، حوصله سرمیره و سروکله " نه من درست میگم" پیدا میشه و همه چه خراب میشه. عین یه بچه کوچولوی لوس شروع میکنیم به جیغ و داد کردن و قهر میکنیم، بعدش هم میریم سراغ عروسکهای زشتمون و شروع میکنیم باهاشون بازی کردن. تازه بعدش هم کلی ادعا داریم که ما با صحبت کردن و شنیدن حرفهای همدیگه به یک نتیجه منطقی واحد رسیدیم.!!!!! چرا از مواجه شدن با واقعیتی با این مضمون که: " برای رسیدن به هر چیزی هزاران راه مختلف میتواند وجود داشته باشد که همگی هم به مقصد میرسند. " یا واقعیت دیگه ای " هر کسی میتونه راه و روش و نگرش متفاوتی داشته باشه و صرف متفاوت بودن یک نگرش دلیلی بر اشتباه بودن آن نیست، همچنین دلیلی بر یکسان بودن تمامی نگرشها و راهای زندگی وجود ندارد." که با رویاهای ما فرق دارند میترسیم و همش سعی میکنیم به خودمون ثابت کنیم که نه رویاهای ما درست و مطابق واقعیتند؟ چرا در اکثر مواقع نمیخواهیم سختی مواجه شدن با اشتباهاتمون رو به خودمون بدیم و همش میخواهیم بگیم: " نه اینم همون چیزیه که من میگم " ؟
تا کِی میخواهیم بگیم سواریه این کشتی قدیمیِِ آنتیکِ داغونی که توی اقیانوس توهممون داره غرق میشه هیچ اشکالی نداره و کاملا امنِ و هرکی هم شکایتی داشت، تو دادگاه دریایی همون کشتیه قراضمون محکومش میکنیم به مرگ با بولالا ؟

No comments: